سالار زینب
آمدم آمدم چه آمدنی
زخمی از جنگ عرصه ی شامات
هر که را زنده بود آوردم
آمدم با تتمه ی سادات
خطبه خواندم به جای تو در شام
من همان عشق سر به زیر توام
همه آزاد گشته اند اما
من که تا آخرش اسیر توام
شامیان را سپیده دم گفتم
آخر ماجرای ما شب نیست
وسط خطبه ام همه دیدند
سنگ هاشان حریف زینب نیست
دشمنت در هراس بود از من
هست دستان بسته ام شاهد
کوفه را یک تنه قرق کردم
این جبین شکسته ام شاهد
جگرم در فراق آتش بود
فرصت گریه سلب شد از ما
حال دیگر بهانه لازمنیست
حال این زینب است و کرب و بلا
دخترانت به یکدگر در راه
وعده ی تربت تو را دادند
تا رسیدیم از روی ناقه
مثل برگ خزانی افتادند
آب آزاد گشته اما حیف
من ز داغ لب تو لبریزم
آه دنیا کجا رسانده مرا
روی قبر تو آب میریزم
یاد دارم که آب آتش بود
یاد دارم که سوخت گهواره
به همه بهر جرعه ای رو زد
ای بمیرم رباب بیچاره
یاد دارم که بین آغوشت
اصغر از چنگ مادرش پر زد
همه مشغول دختران بودیم
که سرش روی نیزه ها سر زد
خاطرم هست قصه ی اکبر
تا رسیدیم اربا اربا شد
کمک اهل خیمه جمعش کرد
چقدر سخت در عبا جا شد
داد و فریاد از غمِ قاسم
آه از داغ نو عروس حسن
وای از بهت دائم نجمه
های از جای نعلِ روی بدن
علقمه خاطرات تلخ حرم
نقطه ی آخر علمدار است
علقمه خنجری است در دل ما
به من عباس را بدهکار است
خواندم از قبر کوچک عباس
که چرا تو برش نگرداندی
خاطرت هست اضطرابم را
تیرک خیمه را که خواباندی
در وداعت به رو نیاوردم
که چه آشفته است احوالم
رفتی و آمدم به دنبالت
زخمی ماجرای گودالم
هر چه کردیم آخرش حرمت
بعد افتادنت تصرف شد
به که گویم که بین شمر و سنان
حنجر خشک تو تعارف شد
نفست سخت در می آمد آه
شمر هم روی سینه ی تو نشست
خنجر کند او نمی برید
شیشه ی صبر خواهر تو شکست
زینب تو تمام شدی آری
آنچه مانده از او همین نام است
من کنار توام ولی قلبم
گوشه ای از خرابه ی شام است
از رقیه مپرس شرمنده
دخترت پر کشید و تنها ماند
آنقدر گریه کرد پای سرت
آخرش در خرابه ها جا ماند
حسین واعظی