دل می برد ز جمله ی هستی نگاه تو
صدها ستاره واله ی رخسار ماه تو
لیلای عالمی شده مجنون راه تو
کعبه رهین هیبت چشم سیاه تو
عاشق تر از همه به جمالت الاه تو
میخانه ها ز عشق تو ساغر شکسته اند
پیمانه ها ز غیر تو یکسر شکسته اند
از قامت تو سرو و صنوبر شکسته اند
پیمان هر که غیر تو دلبر شکسته اند
عشاقِ عالمی که شدند از سپاه تو
سر می زند حقیقت نور از ردای تو
رخ می کند به وجه جمیلت خدای تو
کِی می رسد ملاحت یوسف به پای تو
جلوه نموده روی نبی در نمای تو
شبه پیمبری و آینه ها شد گواه تو
بی تو همیشه کار همه بی قراری است
با تو هوای سرد زمین هم بهاری است
کوثر ز جام روشن چشم تو جاری است
از فاطمه جمال تو چون یادگاری است
شد معتکف فلک به درِ خیمه گاه تو
چون مرتضی علی همه مبهوت هیبتت
چون او به دوش خود ببری خوان رحمتت
هر نیمه شب مدینه گواه سخاوتت
هر پادشه بُوَد چو گدای کرامتت
حاتم نشسته بهر طلب در پناه تو
هستی تو مقتدا و امیر کریم عشق
حب تو بوده بیعت و عهد قدیم عشق
آید ز نفحه و نَفَس تو نسیم عشق
پرپر شدی به کرببلا در حریم عشق
بوده مگر چه یوسف لیلا گناه تو
محمد مبشری