شعر روضه حضرت زینب (س)
این خانه گرچه بهرِ تو شاها محقّر است
لطفی کن و بیا که دمِ مرگِ خواهر است
یک عمر زخم بستن و یک عمر اشک و آه
افتاده بر دلم که دگر شامِ آخر است
لبخند چیست? کرده فراموش ذهنِ من
از پنج سالگی فقط این چشمها تر است
اشکم تمام گشته و خون گریه میکنم
امشب همان دو کاسه ی خون خیره بر دَراست
بعد از تو گشته پیرهنت یارِ خاطرم
پیراهنی که با همه عالم برابر است
هرچند ظاهرش شده رنگین ز خونِ تو
بر تار و پود و رگ رگِ آن اشک مادر است
یادم نمیرود ز تنت سخت شد جدا
یادم نمیرود که…! نگوییم بهتر است
پیراهنی که بوی جنان پیشِ او, نسیم
عطرِ تنِ حسین برآن مانده,محشر است
گفتم بیا ولیک دلم شور میزند
تصویر آخرِ بدنت پیشِ منظر است
ترسم دوباره باز شود چشمِ زخمها
یادم نرفته جسمِ شریفی که بی سر است
دارد,هزار شکر,دگر بسته میشود
چشمی که دید زیرِ گلوی تو خنجر است
فرشی به غیر تو به کسی نیست زر خرید
فریاد میزند که در این خانه نوکر است
بهنام فرشی