آخر ماجراست این بستر
پلکهایش دوباره سنگین شد
زیر لب باز یا حسینی گفت
سفره ی بی کسیش رنگین شد
دختر نام آشنای علی
در سکوتی غریب جان میداد
داشت معنای تشنه مردن را
به لب خشک خود نشان میداد
بارِ یک سال و نیم دوری را
بر زمین میگذاشت از دوشش
دم آخر رسید و میپیچید
ناله های حسین در گوشش
ناله های حسینِ بی کفنش
که از اول کنار زینب بود
آن حسینی که چرخش چشمش
گردش روزگار زینب بود
دست کم هم ندارد از گودال
بسترش زیر تابش خورشید
تا برادر نیاید استقبال
خنده اش را کسی نخواهد دید
چشم او گر به عشق افتد باز
از گلویش سوال خواهد کرد
بعد این گریه ها نمیدانم
ساربان را حلال خواهد کرد؟؟
پیش خود دوره میکند هر دم
لحظه های وداع اخر را
تا قیامت نمیبرد از یاد
شمر را , سینه ی برادر را
خلأ زخم های آتی را
کندی حرکت زمان پر کرد
جای خالی آب را آن دم
نیزه ی آخر سنان پر کرد
وسط شعله ها هراسان شد
با علیکن بالفرارِ علی
پای درد امام باقی ماند
مثل زهرا که در کنار علی
همه جا پا به پای نی ها رفت
از حسینش جدا نشد زینب
پای عشقش کمر اگر خم کرد
لیک حرفش دو تا نشد زینب
دست او داد امام عاشورا
پرچم و هست و آبرویش را
کوفه از یاد خود نخواهد برد
تا ابد بانگ اُسْکُتوا یش را
کوفه را هم قُرُق نمود آخر
با همان دست بسته اش زینب
به همه درس سرفرازی داد
با جبین شکسته اش زینب
آنکه دارد به حیطه ی جبرش
حکم امروز و اذن فردا هم
به غریبی او شهادت داد
زنگ ناقوس آن کلیسا هم
شام یادش نبود انگاری
شیشه ی قلب او ترک داد
اینکه با دست بسته می آید
نقش در خلقت فلک دارد
وقت بازار رفتنش یک شهر
به تماشا نشست قافله را
با اسیری کنار می آمد
ولی آن نیش خند حرمله را…
ولی آن نیشخند حرمله که
موی سجاد را سپیدش کرد
عاقبت پای عشق, ماندن او
راهی مجلس یزیدش کرد
در کش و قوس خیزران با تشت
سری از عرصه ی شراب گذشت
با لگد تا که واژگون شد تشت
آب هم از سر رباب گذشت
آخر قصه از خرابه گذشت
که گریبان صبر او چاک است
فارغ از غیر, گوشه ی این شهر
کودکی های فاطمه خاک است…
حسین واعظی
احسنت!
درود بر شما!
خیلی عالی بود هنرمند!