شعر مدح و ولادت امام حسن (ع)
چون عقیقی که در آغوش یمن جا دارد
از ازل در دل من عشــق حسـن جا دارد
آن قدر عـاشــق ایـن مــاهِ زبرجَد گُونَـم
که به شوق رَصَدش,تـرک وطـن جا دارداز تماشای گُــلِ رویِ چونان یاسمنش
گر بیابان بشـود دشت چــمن جا دارد
می وزد چونکه نسیم که از طرف گیسویش
رقص گلها وسط دشت و دَمَن جا دارد
عطرِ پیراهن او پخش که شد در بازار
هر چه ضایع بـشود مُشکِ خُتن جا دارد
من کلیمُِ الحَسَنم , ذات خـداوند اگــر
“لَــنْ تَرانی اَبَــداً”گفته به من جا دارد
به تماشای اویسی شدنم از عشقش
بنشــینند اگــر اهــل قَــرَن جا دارد
پیش نوباوگی قامت چون طوبایش
تا کمر خم بشود سرو کهن جا دارد
از شباهت به نبی و به علی داشتنش
گر بگویم همه ی عمــر سُخن جا دارد
تا نگویم حسن اللّهی ام از فرط جنون
دست بگذارم اگر روی دهن جا دارد
خلق, مهمانِ کریمند به افطار و سحر
سفره اش بهر همه قــاعـدتاً جا دارد
صحبت از زهر هلاهل شد و طرز اثرش
پس اگــر سبز شود رنگ بدن جا دارد !!!
آخر مجلس این شاه که خود بی حرم است
روضه ی کُشته ی بی غسل و کفــن جا دارد
گفت: “لا یَوْم کَیوْمِک” به اباعبـــدالله
پس دل آشفته ی گودال شدن جا دارد
محمّد قاسمی