عرضِ ارادت
دوباره آمده ام شعرِ تــازه می خواهم
برایِ عرضِ ارادت اجــازه می خواهم
سکـوتِ شب زده ام را مـرور کن بانـو
بیا و بیــتِ مـرا بیــتِ نــــور کن بانــو
ببین که از همه ی شهر خسته آمده ام
کبوتری شده ام ، پَر شِکســته آمده ام
به نورِ گنبدِ خورشیدی ات قسم ای ماه
که ماه هم شده وابسته ی حرم ای ماه
سپیدبخت شود هر که رو سیاهِ شماست
خوشا به حالِ کلاغی که در پناهِ شماست
کریمـه ای و به اســمِ شما کَـرَم خورده ست
که خضر آبِ حیات از همین حرم خورده ست
کریمه ، فاطمه ، معصومه رونوشتِ خداست
درِ بهشت نه … اینجا خودِ بهشـــتِ خداست
غدیــــر را به خُـم آورده است ایــن بانــــو
مدیــــنه را به قـم آورده است ایــن بانــــو
درِ شِفـــاء و شِفاعت در این حرم باز است
عصایِ حضرتِ موسی به وقتِ اعجاز است
علیمه ای که برایش قضــا ، مُقـدّر بود
پــدر فدایِ همین نازدانـه دختــــر بود
رضایِ او به رضایِ رضا گِره می خورد
همیشــه کـارِ دلــش با دلِ بــــرادر بود
شبیهِ فاطمه دورِ سرِ علـی می گشــت
و خواهرانـه برایش شبیــهِ مـــادر بود
دوباره حادثه تکــرار شد … برادر رفت
دوباره بدرقه اش اشک هایِ خواهر بود
حسین رفت خراسـان و زینب آمد قم
فقط حکایتِ این قصّه شکلِ دیگر بود
ز بــام ها همه گُل ریختند بر ســـرِ گُل
مرامِ شهرِ قم از شهرِ شــام بهتـــر بود
کنارِ محملِ خورشید سایبــــان بودند
چقدر مردمِ این شهر مهربــــان بودند
به جایِ هلهله بانگِ سلام بــود و درود
به دست های همه جایِ گِل گُلایل بود
به شوقِ آمدنش چشمه ها گلاب شدند
زنان برایِ قدم هــایِ او رِکـــاب شدند
مبــاد سایه ی خورشید را ببیند شــب
مبــاد قم بشود شـــام ، فاطمه زینــب
خرابه ها نشود منــزلِ بهشـــتِ خــدا
خدا نکرده مبادا دوباره طشــتِ طلا…
ولی نه…دست به دست از تبارِ سلمانیم
به پایِ غُربتِ این خــانواده می مانیم
هزار شکر در این خاک آسمــان داریم
کنارِ حضرتِ معصومه جمکران داریم
برایِ راهِ ظهورش زمیــنه می سازیم
شبیهِ قم حرمی در مدینه می سازیم
ابراهیم زمانی قم