عطای دلبر
کم نیست گدا اگر کرم بسیار است
تا هست عطای دلبرم بسیار است
از سفره ی با برکت دستان کریم
هر قدر به خورجین ببرم بسیار است
از درگه یار اگر که پا پس بکشم
فهمیده ام الحق ضررم بسیار است
هر چند که در نهایتش وصل خوشست
خار و خس راه لاجرم بسیار است
تا هست نفس به سینه ام میگویم
تا سوریه قصد سفرم بسیار است
عمریست هوای عشق در سر دارم
طوف حرم دمشق در سر دارم
در زمره ی عشاق سرآمد هستیم
خاک کف پای آل احمد هستیم
ای آینه ی بی کم و کسر مادر
تو فاطمه یا او تو؟ مردّد هستیم
با پای برهنه گاه در صحن رضا (ع)
زائر به نیابت تو مشهد هستیم
بر لعنت آن کسی که شد منکر تو
تا آخر عمرمان مقید هستیم
…بگذار که اَنگ این و آن را بخوریم
بگذار بگویند که مرتد هستیم
جُرمیست جُرم عشق و ما متهمیم
نزد عقلای شهر نا محترمیم
در بین مسیر بی محابا گریه
پای آبله و درد سراپا گریه
این خاطره ی تلخ زد آتش جگرش
یک مشک…هزار تیر…سقا…گریه…
آموخته درس عاشقی با این ها :
گودال…سرِ بریده…بابا… گریه
سر آمد و سر آمده صبرش از شوق
مانده ست تبسّم بکند یا گریه
میخواست که درد و دل کند با بابا
ناگه نفسش بریده شد با گریه
توحید شالچیان ناظر