حالت عجز مرا درمانده می فهمد فقط
درد ما را مو به مو وامانده می فهمد فقط
کارمان از صحبت و دلداری و اینها گذشت
حال یک جامانده را جامانده می فهمد فقط
مثل یک سرباز مجروح اسارت رفته ام
غصه ی سرباز را فرمانده می فهمد فقط
نامه ای که بسته بود اما نصیب جوی شد
قصه ام را نامه ی ناخوانده میفهمد فقط
چاره و مرهم ندارد درد بی درمان ما
آه ما را ، از دو عالم رانده می فهمد فقط
لا حبیبَ ، لا طبیبَ ، لا رفیق الّا شما
مرهم درد دل ما نیست الّا کربلا
حمید رحیمی