شعر شهادت امام كاظم (ع)

لطمه زد

دوریاز شهر و دیارم عزتم را لطمه زد

اینجدائی قلب پاک عترتم را لطمه زد

با دودست بسته هم باب الحوائج بوده ام

کی غلو زنجیر فضل و رحمتم را لطمه زد

نالهها ی ممتدم گویای این مطلب شده

بغضسینه اشتیاق صحبتم را لطمه زد

تارمیبینم ز بس که این حرامی یهود

گاه وبیگاه آمد از ره صورتم را لطمه زد

صوتسیلی هم صدا شد با صدای خنده اش

هر دمیآمد سراغم خلوتم را لطمه زد

شدشکسته راه رفتن ارث مادر زادیم

ضربهها را بی هوا زد قدرتم را لطمه زد

نامزهرا را نه تنها با طهارت او نبرد

بد دهنبود و دل با غیرتم را لطمه زد

داغ منیک سربریدن کمتر از جدم حسین

آخرکار این کفن ها غربتم را لطمه زد

پیکرمن بین راه زائران کربلا

این سهروزه تا قیامت شوکتم را لطمه زد

 

قاسم نعمتی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

‫۲ دیدگاه ها

  1. پشت چراغ قرمز
    پسرکی باچشمان معصوم ودستانی
    کوچک گفت:
    چسب زخم نمیخواهید..؟
    پنج تاصدتومن
    گفتم:
    تمام چسب زخمهایت راهم که بخرم
    نه زخمهای من خوب میشود
    نه زخمهای تو..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا