شعر مدح و مناجات اميرالمومنين (ع)
ممسوس ذات الله
مواجب میبرد خورشید از انوار ایوانش
فلک نان میخورد از سفره ی احسان سلمانش
نرفته دست خالی از درش حتی یهودی هم
به هر کس می رسم نَقلیست از لطف فراوانش
پناه آوردم از آتش به زیر سایه ی حیدر
که میبارد تمام لحظه های سال بارانش
کدامین حیدر کرار فرزند ابوطالب
که شأن خاندانش گفته حق در آل عمرانش
شهنشاهی که ممسوس است در ذات الوهیت
نگیرم عیب بر قومی که میخوانند یزدانش
به شأن ذوالفقارش عرشیان لاسیف میخوانند
برادر هست با صدیقه آن شمشیر برانش
رسیدی تا به ایوان نجف تعظیم کن کانجا
به چشم خویش دیدم من خدا را ظل ایوانش
به روز حشر خندان است آن شاعر که مصراعی
به مدح شاه مردان مرتضی دارد به دیوانش
پناه آوردگان کشتی شاه شهیدانیم
همان کشتی که در دستان اصغر هست سکانش
ابراهیم روزبهانی