میا کوفه حسین(ع)
بوی غربت از این زمین آید
ای حسین جان بیا و کوفه نیا
تلخی حرف هایشان سخت است
نیست اصلا در این زمانه وفا
از همان اولش مشخص شد
نامه هاشان فریب و نیرنگ است
رزق اینها حلال و روشن نیست
بامِ این شهر مملو از سنگ است
باتو می گویم از زمانی که
بینِ جمعیتِ ریا بودم
شب ندیدم همان جماعت را
تک و تنها و بی نوا بودم
هرچه دیدم دل مرا لرزاند
دستِ کوفی به خون من گرم است
بی سبب نیست اینکه می گویند
جنس کوفی حسود و بی شرم است
جان مسلم حذر کن از اینجا
در مدینه بمان که قرآنی
گر شوی مُحرِمِ حریم خدا
در همان جا بده تو قربانی
من به قربانِ اصغرت مولا
کودک تشنه همسفر داری؟!
با خودت ساقی حرم آور
چند معجر اضافه تر داری؟!
****
کربلا میروی؟ برو… باشد
خیمه برپا نکن در آن صحرا
ترسم از آن زمان که دشنه خوری
بعد تو… دخترت… جسارت ها
… دادِ عالم در آمد از وقتی
که به نیزه سرت بلند شده
چوب دستی که بر سرت آمد
به روی خواهرت بلند شده
علی احمدیان-جنت