شعر وفات حضرت خديجه (س)
کم گریه کن کنار من …
بوی سحر نمی وزد ازشام تار من
کم گریه کن کنار من ابر بهار من
باران به پای ساقه خشکم دگر مریز
از برگ وبر فتاده دگر شاخسار من
بر درب خانه چشم کبودت سپید شد
دلواپس غریبی من . غمگسارمن
اندازه کفن به کفم نیست در همی
بین از کجا کشیده کجا ختم کارمن
جای کفن عبای پیمبر مرا بس است
بوی بهشت میوزد از رخت یار من
خیلی دلم گرفته عروست نکرده ام
ای یاس چار ساله من خانه دارمن
با شد دو گوشواره من هدیه ام به تو
وقت عروس گشتن تو یادگار من
بابا کفن برای من آورده فاطمه
بس کن که محتضرشدی از احتضار من
خواهم وصیتی بکنم پیرهنبباف
بربی کفن ترین پسری ازتبار من
موسی علیمرادی