شعر شهادت حضرت رقيه (س)
کودکی هستم درون مقتل بابا اسیر
کودکی هستم درون مقتل بابا اسیر
مانده ام تنها میان این همه خیل کثیر
آمدم سوی پدر با حال زار و مضطرم
دیدم ای دل رفته بر قلب پدر هفتاد تیر
از سر کینه مرا سیلی زدند ای جان من
کینه ای همچون زمان کینه ی یوم الغدیر
سیلی سنگین آنها غصه دارم کرده است
سیلی از دستان مردان, سیلی از دستی کبیر
ای پدر رأست به نی رفت و دلم مغموم شد
آمدم بالا سرت اما چه سودم گشته دیر
یاس عشق باغ عشقت گشته نیلی, دخترت
آن قدر خورده لگد از چکمه ها هم گشته سیر
عمه ام وقتی سرت را روی نی پیدا ندید
از نظاره بر سرت زیر لگد ها گشته پیر
شد دعای عمه ام وقت نماز هر شبش
یا الهی انتقام ما از این مردم بگیر
عشق شبهایم, عزیزم, شد نظاره بر سرت
از دل من ای پدر این عشق زیبا را مگیر
جعفر ابوالفتحی