شعر شهادت حضرت رقيه (س)

دردانه

پدر نداشت…برادر نداشت…ستاره نداشت

و گوشواره که هیچ, کاش گوش پاره نداشت

و دخترک که پر از آبله است حنجرهاش

توان برای تنفسی دوباره نداشت

نفس نداشت…حس نداشت…درد…رانمیدانم

چگونه درد نکشد دختری که چاره نداشت؟

چگونه درد نکشد دختری که جز بغضش

برای شعر پدر هیچ استعاره نداشت؟

خدا کند که بمیرم پدر…همین امشب

و دخترک که نیازی به استخاره نداشت

پدر ! خلاصه شدی در سری که برنیزه است

سر قشنگ تورا کاش آن سواره نداشت

و من خلاصه شدم در تنی سیاه و کبود

و گوش کوچک من جای گوشواره نداشت

ببین چه کم شده مویم, پر از گره شده است

و سوخت پدر چون چاره جز اشاره نداشت

نزن…نکش…سر من درد میکند نامرد

پدر دوباره سوخت…چاره جز نظاره نداشت

پدر شروع به سخن کرد؛ دخترم! بابا

و نبض دختر قصه دگر شماره نداشت

دلم گرفته پدر گفت و چشمها را بست

همان کسی که برادر…پدر…ستاره نداشت

  نیما نجاری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا