هوا خواه توام دائم هوایت را به سر دارم
خیال انگیزی و شب ها خیالت را به بر دارم
به یاد جمع شب هایی که تا صبح از تو می گفتم
هزار و یک شب است اُنس عجیبی با سحر دارم
به رغم آنچه می گویند از فقرم به هر مجلس
ببین سرمایه دارم عالمم چون چشم تر دارم
چه می گویند از قهر تو زاهدها سر منبر ؟
بـرای من که از مِهر تو یک دنیا خبر دارم
مرا گمنام کن , گمنام تر از آن غلام ترک
که من از ریشه با مشهور بودن دردسر دارم
همان اندازه که ناممکن است از من بِبُرّی دل
محال است از تو حتّی قدر آنی دست بردارم
اگر دیدی که من با گریه بستم کوله بارم را
به سویت” یا قتیلُ العّـبْرَه “باز عزم سفر دارم
بگو باران تیر آید که من بعد از نجف رفتن
شبیه شیر فضّه در دفاع از تو جگر دارم
جزایم را به محشر , حبس در کرببلا بنویس
که من با دیدن شش گوشه حالی خوب تر دارم
محمد قاسمی