یا بنت الحسین(ع)
چیزی نمانده از بدنم در سهسالگی
خُرد است استخوان تنم در سهسالگی
درگیرِ دردِ سوختنم در سهسالگی
در قابِ چشم عمه، منم در سهسالگی
تصویرِ سایهروشنِ دورانِ پیریام
بابا، سکینه گفت که غمدیده رفتی و
وقتِ وداع با لب تفتیده رفتی و
در خیمه خواب بودم و از دیده رفتی و
من را بغل نکرده نبوسیده رفتی و
این داغ مانده بر لبِ خشک و کویریام
دستِ فلک گذاشت به دوشم بنای زجر
با خون کشید پنجه به مویم حنای زجر
مُردم ز ترس در دلِ شب از صدای زجر
از بس که مشت خوردهام از دستهای زجر
افتاد پیش پای تو دندانِ شیریام
با پا گلِ امید تو از خاک چید و بُرد
موی مرا به دست گرفت و دویدو بُرد
بر روی خارهای مغیلان کشید و بُرد
نامرد بی هوا نفسم را برید و بُرد
رحمی نکرد بر من و حالِ صغیریام
در هایوهویِ عربدهی نیزهدارها
در هم شکست شوکتِ سبزِ وقارها
مویی که خورد شانه ز دست تو بارها
از کوفه تا به شام، به دستِ سوارها
پنجه به پنجه رفت کمندِ حریریام
وا شد دری به سمت جسارت سه روز بعد
ساعاتِ سخت داغ اسارت سه روز بعد
بازارِ بردهها و جسارت سه روز بعد
در چشمهای هیزِ جماعت سه روز بعد
تازه شروع شد غمِ تلخِ حقیریام
خاکم به سر، چه رفت سرِ خاندان تو
یک سو زنان و سوی دگر کودکان تو
مردانِ مست دور و بر خواهران تو
یک شهر در مشایعتِ کاروان تو
خندیدهاند بر من و رختِ اسیریام
منزل به منزل از همه دشنام خوردهام
ضرب لگد به سینه ز هر گام خوردهام
مردانه سنگ از لب هر بام خوردام
از صبح جای هر که نزد شام خوردهام
پهلو به گشنگی زده در شام، سیریام
آن سر که صبح بر سرِ نی آفتاب شد
وقتِ غروب واردِ بزم شراب شد
غصه به جای خود، دلم از غبطه آب شد
تهمانده های راس تو سهمِ رباب شد
حسرت اضافه شد به غمِ سربهزیریام
بزم شراب بود و شرر در دلم دوید
حرفی جدید از دهنِ هرزهای پرید
گفتم به عمهام وسطِ مجلسِ یزید
چه بد نگاه میکند آن دلقکِ پلید
مردک خیال کرده کنیزم، اجیریام
دستم، سرم، تمامِ تنم درد میکند
تا مغز استخوان بدنم درد میکند
حتی به بوسهای دهنم درد میکند
دیدی که پایِ آمدنم درد میکند
با سر رسیدهای که در آغوش گیریام
در برگریزِ فصلِ خزان آمدی بیا
ای بر لبم رسیده چو جان آمدی بیا
بابای من چرا نگران آمدی بیا
“ره گم نگشته خوش به نشان آمدی بیا”
ای میهمان خسته به بزم فقیریام
حالا که آمدی شبِ دیدار… بگذریم
از طعنه و شکنجه و آزار بگذریم
از هرچه دیدهام سرِ بازار بگذریم
ای از تنور آمده، بگذار بگذریم
از این سکوتِ سردِ شبِ زمهریریام
ظهیر مومنی