امام حسين (ع) - شعر شب عاشورا

باورم نمیشه

باورم نمیشه که داری میری
بعد از این دیدنت آرزوم میشه
باورم نمیشه تنهام میذاری
دیگه داشتنت داره تموم میشه

مگه ما قرار نبود با هم باشیم
دلمو آواره میکنی چرا
مگه این یادگار فاطمه نیست
پیرهنت رو پاره میکنی چرا

بچه هات پشت سرت دلواپسن
کوفه وایساده با نیزه روبروت
بیا این وصیت مادرمه
بیا لبهامو بذارم رو گلوت

غصم اینه از تو چیزی نمونه
هر کسی چیزی از اعضات ببره
یه کمی خودت سرو بالا بگیر
پنجشو نذار تو موهات ببره

ترسم اینه که روی داغی خاک
با سر نیزه تنت رو بکشن
نگرانیم اینه عریانت کنن
بی حیاها پیرهنت رو بکشن

دست و پا نزن که آروم بگیرم
دست و پا نزن که محتضر نشی
خنجر و نیزه و تیر دورت پره
دست و پا نزن که زخمی تر نشی

من نشستم دستامم رو سرمه
اسبا دارن تو رو پامال میکنن
عده ای حرومی با تازیونه
زن و بچه هاتو دنبال میکنن

حالا که دیگه گذشت اما بدون
ته گودال جای مادرت نبود
کاری به طرز بریدن ندارم
خدایی خورجین جای سرت نبود

شاعر؟؟؟

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا