شعر گودال قتلگاه

نگران بودم

نگران بودم و از خیمه دویدم… دیدم
آمدم، لطمه زدم، جیغ کشیدم… دیدم
روی تل با سرِ زانو که رسیدم… دیدم
هرچه از مادرم آن روز شنیدم دیدم
دو قدم مانده به گودال خمیدم… دیدم
شاه لب تشنه ی من از سرِ زین افتادو…
نیزه ای آمد و از پشت زمین افتادو…

به زمین خورد و به سر داشت بگوید مادر
به رهش دیده ی تر داشت بگوید مادر
داغ بر روی جگر داشت بگوید مادر
لحظه ای فرصت اگر داشت بگوید مادر
سر از این خاک چو بر داشت بگوید مادر
بی حیا آمد و با پا بدنش را چرخاند
نعلِ یک اسب رسیدو دهنش را چرخاند

بی خیالت نشدم، آمدم اما….چه کنم؟
مادرت آمده با ناله ی زهرا چه کنم؟
وسط هلهله با بد دهنی ها چه کنم؟
شمر بر سینه نشسته ست خدایا چه کنم؟
خونِ سر، خونِ دهن، خونِ گلو را چه کنم؟
یک نفس خنجرِ کهنه ز گلو لب نکشید
تیغِ کُندی که به رگهات مرتب نکشید

حاضرم رو بزنم دست به زانو نزنی
حاضرم دست به زانو بزنم رو نزنی
دخترش آمده در پیش رخ او نزنی
چه کنم شمر که با نیزه به پهلو نزنی؟
پنجه از پشت بر آن ساحتِ گیسو نزنی
“پشت و رویش نکن اینقدر حیا کن” نامرد
“موی سالارِ مرا زود رها کن” نامرد

تا کمان حرمله بر آیه ی تطهیر کشید
از کمر تیر کشیدی… کمرم تیر کشید
دست‌ناموس‌تو را زجر به زنجیر‌کشید
بوریا شرح تو بر شانه ی تفسیر کشید
کارِ ذبح سرت از پشت به تاخیر کشید
پیرُهن را ز تن پاک تو در آوردند
قتل‌صبر است که با‌حوصله سر آوردند

ظهر با تیرِ سه شعبه ثمرت را کندند
عصر با پهلویِ نیزه جگرت را کندند
دمِ مغرب تهِ گودال پرت را کندند
دیر بود و نبریدند سرت را…. کندند
بعد با حوصله قبر پسرت را کندند
دست‌و‌پا میزدی‌اما همه‌خوشحال شدند
آه یک عده عرب واردِ گودال شدند

داغِ غارت شدنِ پیرهنت کشت مرا
یوسف فاطمه عریان شدنت کشت مرا
پیشِ زهرا به زمین پا زدنت کشت مرا
پیرمردی که عصا زد به تنت کشت مرا
دیدنِ نیزه میانِ دهنت کشت مرا
یک تن بی رمق و آنچه ندیدن سخت است
سیدی از دهنت نیزه کشیدن سخت است

تو زمین خوردی و بر گردنم افتاد طناب
رفتی و داد به ما حرمله با خنده عذاب
گیر کردم وسطِ چند حرامیِ خراب
ریخت بر روی زمین از دهنِ زجر شراب
آنقَدَر داد کشید از نفس افتاد رباب
غیرت الله ببین سمت حرم ریخته اند
بعدِ نحرِ سرِ تو روی سرم ریخته اند

چشمِ غارت به حرم غرقِ تماشا مانده
خواهرت در وسطِ چشم چران‌ها مانده
بر روی چادر من چند ردِ پا مانده
گرچه خوردم لگد از حرمله ی وامانده
گرچه از چکمه روی پیکر من جا مانده
پوشیه دست نخورده ست خیالت راحت
معجرم روی سرم هست خیالت راحت

 ظهیر مومنی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا