شعر مصائب اسارت كوفه

بـر پــای نـیــزه

بـر پــای نـیــزه خـواهــرت گریــه کـنـــان است

از ایــن سبــب مـاتــم بـه اهــل آسمــان است

بـــاران خـــون مــی بــــارد از بـــالای نـــیـــــزه

گـهگــاه رگ هــای بـریـــده خــون چکــان است

آن نــیـــزه دار راس تـو مـی رقــصـــــد ای وای
ماهـی زمـیــن افتـاد و زینـب نیـمـه جـان است

در خـانــه ای مـهـمــان شـدی بــا مــادر خــود
آن مـادری کـه همچـنـــان قــدش کـمـان است

ابـن علی !! بـر گـو چـه شـد تـو پیــر گشتــی
کـل محاصـن شـد سفیــد, یعنی چنان است؟!

ای وای نـه, خـاکـسـتـــر اسـت بـر مـحـاصــن
کنــج تــنـــوری بـــوده ای ؟ آری , عیــان است

تـا اینـکه زینـب خطـبــه ای در شـهـــر گـویـــد
کـافـیـسـت قــرآن روی نــی , وقـت اذان است

ســردار دشــت لالـــه هــــا ای غـیــــرت الله
چـشــم حــرام و هــــرزه گــــرد بــانــوان است

هرکس به هرراهی که شد زهر خودش ریخت
انبـوه سنـگ و آتـش همـچــون سـایـبـان است

آن عـده از زن هــا کــه چـیــزی هــم نـدارنــد
شـــلاق آنـــان ای خـــدا نــیــــش زبـــان است

آیــا عــروســی وارد ایــن شهــــر کــردنـــد ؟!
کِـل می کشنـد این زخـم از سـوی زنـان است

در انـتـظــار ســر نشســتــه روی تخـــتــش
مردی که مست ست و بدستش خیزران است

اشک دو چشـم صـاحب محسن تمـام است
خـون جـاری از هر دیـده ی صاحـب زمـان است

سید محسن حبیب الله پور

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا