رحم الله عمی العباس
مردی از جنس عشق ,جنس بلور
مردی از تیره ازسلاله ی نور
مردی از جنس خاکعاشورا
تک سوار قصیده هایوفا
محضر مجد این امیرعرب
پینه بسته است سجدهگاه ادب
آمد و چشم نور روشنشد
آتش کوه طور روشن شد
آمد و با خودش صفاآورد
والقمر را به صحنه هاآورد
خانه را غرق در تبسّمکرد
خنده ها را پر ازترنّم کرد
پیش چشم ستاره هاخورشید
دست زیبای ماه رابوسید
مادری غرق نغمه یاحساس
بوسه می زد به صورتعبّاس
آمد و با خودش علمآورد
روشنی را در این حرمآورد
مروه ی با صفای شهرخداست
آسمان خاک پای اینآقاست
در دل عاشقان حرمدارد
آیه در سوره ی کرمدارد
مردی از جنس عزّت وغیرت
بی تملّق معلّم عصمت
باب حاجات عالمین استاو
ساقی لشکر حسین استاو
جیره خوار محبّتش گلها
محو احسان و رافتشدلها
فانی ِ در یم ولایتشد
پرچم بینش و بصیرت شد
پهلوان عشیره یخورشید
که در او می توان علیرا دید
آسمان آسمان دلاوربود
بهترین یاور برادربود
پیش ارباب مهربانخاموش
بین میدان همیشه غرقخروش
همچو مردان خطّه یکوثر
پهلوان بود و پهلوانپرور
تیغ در دست و رزمطوفانی
قاتل مرده های شیطانی
در دل واقعه هیاهوکرد
دست بیداد و ظلم رارو کرد
معدن با کرامت ایمان
چشم او خالق دو صدسلمان
بین این گفتن و نگفتنها
بین این خواندن وشنیدن ها
مردی از آسمان به جوشآمد
وازه هایش که در خروشآمد ,
گفت محو تلالو احساس
رحم الله عمی العبّس
وحیدمحمدی