متفرقه

صلح و دعوایِ زرگری هرگز

صلح و دعوایِ زرگری هرگز
با سعودی برادری هرگز

نسبتی نیست بین من با تو
نطفه ی من حلال, اما تو!

چقدر شُبهه در نژادت هست!
پرچم مادرت که یادت هست؟

می گذارم به رویِ قرآن دست
ندهم با عناد ورزان دست

مُحتَلِم استخاره کردی که
باز قلاده پاره کردی که
#
چه خبر از شکست در بحرین؟
کم دگر می روی سفر بحرین!
#
دلخوری بابتِ عراق از من
گُر گرفتی! بسوز اجاق از من

سوریه ذلت تو را دیدم
پوزه ات را به خاک مالیدم

در حَلَب مادرت…سه تا نقطه
در یَمَن خواهرت…سه تا نقطه

باز برگشته بخت تو بدبخت
با دُمِ شیر وَر نرو بدبخت

وای اگر نعره ی جنون بکشم
جده ات را به خاک و خون بکشم

زخمِ دیروز را به یادآور
تیغِ فیروز را به یادآور

متن تاریخ من گواهی داد
سر خود را به باد خواهی داد

شاعر:وحید قاسمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

یک دیدگاه

  1. بدتر از وحشیان چنگیزند
    پست و بی آبروی و بی چیزند

    ببر غرنده بود شیخ نمر
    خون نفس زکیه می ریزند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا