شعر شهادت امام جواد (ع)

ز پا افتاده

غم به جان همه ی اهل ولا افتاده

آتشی بر جگر اهل سما افتاده

 

هیچ کس نیست بفهمد که در این شهر خراب

از دل تنگ زمان رنگ صفا افتاده

 

برده از یاد خدا را و همه در خوابند

از لب مردم این شهر دعا افتاده

 

تا کنون هر چه که بر آل علی آمده است

جام زهرش همه از دست ریا افتاده

 

همسری که همه ی دار و ندار مرد است

حال بر جان جواد ابن رضا افتاده

 

وسط حجره ی غربت زده ی دلتنگی

پسر فاطمه انگار ز پا افتاده

 

در هیاهوی کنیزان پس در از نای

جگر سوخته اش شور و نوا افتاده

 

مثل یک مار گزیده به خودش می پیچد

چهره اش زرد شده , خسته به جا افتاده

 

نفسش تنگ شده , سینه ی او سنگین است

نفسش در تپش ثانیه ها افتاده

 

آنچنان تشنه شده در نفس آخر که

یاد ظهر دهم خون خدا افتاده

***

بدنی هست که در تابش بی تاب غروب

غرق در خون شده , بر خاک بلا افتاده

  وحید محمدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا