شعر گودال قتلگاه

که خورد

خون ریخت , قلوه سنگ به روی سرم که خورد

زینب دوید , روی زمین پیکرم که خورد

برخاستم مقابل آنها بایستم

نگذاشت ضرب تیغ به بال و پرم که خورد

تکیه به نیزه دادم و چشمم به خیمه بود

دیدم نگاه لشکریان بر حرم که خورد

آنقدر چکمه آمد و بر پهلویم گرفت

مثل مدینه بر بدن مادرم که خورد

رویم به خاک بود و نگاهم به آسمان

هی تیغ پشت تیغ بر این حنجرم که خورد

وقتش رسیده بود بریزند بر سرم

باران تیر و نیزه به پا تا سرم که خورد…

یعنی که گوشواره ی طفلان کشیده شد…

یعنی که دست بر گلوی دخترم که خورد…

فریاد زد سکینه که بابا عمو کجاست ؟

بیند دو دست حرمله بر معجرم که خورد…

رضا رسول زاده

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا