شعر شهادت حضرت قاسم (ع)

قد تو چون الف شد

قد تو چون الف شد و با مد کشیده شد
اما دریغ بیشتر از حد کشیده شد

نجمه اگر به گوش تو آمد یقین بدان
روی لبان قاسمت اشهد کشیده شد

یا قاسم ابن الحسن(ع)

تقسیم شد قاسم میان دشت انگار
از پهلویش ای نیزه دیگر دست بردار

ما خاطرات خوبی از پهلو نداریم
مانده ست خون مادر ما روی دیوار

قاسم جان عمو تنهاست

برای اولین دفعه میان خیمه عاقد گفت: خانم جان وکیلم؟
فضای خیمه ساکت بود بر عکسِ تمام دشت
برای دفعه ی دوم سر ارباب سویِ دخترش برگشت

نفس بکش

تو هم شبیه عمویت صدا بزن پدرت را
نفس بکش؛ برسان تا مدینه نامه‌برت را

به سوره‌ی مَدَنی دستِ بی‌وضوی کسی خورد
همان که آیه به آیه گرفت، موی سرت را

احلی من العسل

می نویسم سرخ تا با خونِ خود یاری کنی
آبِــرویم خـــوب بــایـــد آبِــروداری کنــی

نامه ام در کربلا تضمینِ میدان رفتن است
پاسخِ خیرِ عمــو را می شود ” آری ” کنی

چه کنم

چه کنم تا لبِ تو ناله‌ی بابا نَکِشد
صبر کن صبر که اشکم به تماشا نَکِشد

نجمه دنبالِ تو از خمیه دوید اما حیف
تا زدی ناله عمو زود رسید اما حیف

سنگ تو زنم

به سینه سنگ تو زنم
چه در زِره یا کفنم

نیزه چو شد پیرهنم
به مرگ خنده می زنم

ای بِقُربانِ حسن

هم پَریشانِ حُسینم هم پَریشانِ حسن
ای بِقُربانِ حسین و ای بِقُربانِ حسن

روزِ اول مادرم چشمانِ من را نذر کرد
این یکی آنِ حسین و آنِ یکی آنِ حسن

ای ماه خون گرفته

ای ماه خون گرفته عمو مضطرت شده
مثل تن علی دل من پرپرت شده

تا گرد و خاک بر سر جسمت بلند شد
گفتم خدا به خیر کند محشرت شده

در بِین روضه‌ایم

در بِین روضه‌ایم و به ما شد عنایتی
جز گریه بر حسین نداریم عادتی

ما وارثان گریهء آدم شدیم پس
داریم تا ابد به خلائق شرافتی

بی زره

بی زره آمده ، پُر باده تماشا دارد
قد و بالای ِ حسن زاده تماشا دارد
پنجه در پنجه ی گرگانِِ عرب می جنگد
پیشِ او خصمِ ور افتاده تماشا دارد

قاسم بن الحسن

می رود مایه دلگرمی لشگر باشد
بی زره آمده تا حیدر دیگر باشد
سیزده بار زمین مقدم او بوسیده
دود اسپند بلند است و خبر پیچیده

دکمه بازگشت به بالا