محمد سهرابی

شعر روضه حضرت زهرا (س)

استخوان تو که مو بردارد

شانه ام لرزش دیگر دارد

موی تو صد گره ی تر دارد

گره های تو چه در سر دارد؟

تیغ تو علی نبود اگر کج

تیغ تو علی نبود اگر کج

می رفت دلم به هر سفر کج

شد فتح دلم به ذوالفقارت

بگرفت کجی ره دگر کج

زینب که سینه او خود مدفن حسین است

زینب که سینه او خود مدفن حسین است
روحش چنان لطیف است گویا تن حسین است

یارب چه نشئه گل کرد؟ ظلم است و استغاثه!!!
دست سنان و اخنس بر دامن حسین است

تکامل دل زار من از کمال گذشت

تکامل دل زار من از کمال گذشت
سه‌سال طفل تو بودن, هزار سال گذشت

محال بود که آن خارها مرا نکشند
ولی به شوق تو جان من از محال گذشت

شبی که ریخت خدا در سبوی جانم می

شبی که ریخت خدا در سبوی جانم می
چو تاک رفت به اعماق استخوانم می

علی‌ الصّباح قیامت کسی است ساقی من
که می‌دهد به من و جمع دوستانم می

تا نیزه‌ای غریب عنان مرا گرفت

تا نیزه‌ای غریب عنان مرا گرفت
پهلوی من نشست و نشان مرا گرفت

می‌رفت تا که فاش؛ پدر خوانمت عمو!
سُمّ فَرَس رسید و دهان مرا گرفت

بر دوش خود بریز دو زلف سیاه را

بر دوش خود بریز دو زلف سیاه را
بالا مبر ز خسته دلان سوز و آه را

در”بست طوسی”تو چه رنگی دویده است
کز لطف می خرند سپید و سیاه را

موم عسل

چون چشم نیزه قُوّت جان مرا گرفت

پهلوی من نشست و نشان مرا گرفت

میرفت تا که فاش پدر خوانمت عمو

سُمّ فرس رسید و دهان مرا گرفت

دل خستگان

کو یک نفر که یاد دل خستگان کند؟

یا لا اقل حکایت ما را بیان کند

من زیر بار معصیتم ضعف کرده ام

دستی کجاست تا مدد ناتوان کند

زینب آباد

جای آن است که خون جگری بفروشیم

رنگ بنیاد کنیم و اثری بفروشیم

دخل تدبیر کفایت نکند هستی را

مصلحت دید من آن است سری بفروشیم

ای فدای تو جِن و روح و بشر

ای فدای تو جِن و روح و بشر

وی اسیر تو این همه یکسر

خانه ی جان بدون تو ویران

با تو ویرانه کاخی از مرمر

عجزالواصفون عن صفتک

دلِ سنگم رکاب میخواهد

این نگین جای خواب میخواهد

طفل دل زود راه افتاده

جوجه ی ما شراب میخواهد

دکمه بازگشت به بالا