شعر شهادت حضرت قاسم (ع)شعر محرم و صفر

تا نیزه‌ای غریب عنان مرا گرفت

تا نیزه‌ای غریب عنان مرا گرفت
پهلوی من نشست و نشان مرا گرفت

می‌رفت تا که فاش؛ پدر خوانمت عمو!
سُمّ فَرَس رسید و دهان مرا گرفت

گویند بو کشیدنِ گُل, مرگ مؤمن است
بوی خوش دهان تو جان مرا گرفت

من سینه‌ام دُکان محبّت‌فروشی است
آهن‌فروش از چه دُکان مرا گرفت

دشمن که چشم ِ دیدن ابروی من نداشت
سنگی رها نمود و کمان مرا گرفت

از پیرهای زخمی جنگ جمل رسید
هر چه رسید و عمر جوان مرا گرفت

لکنت نداشت من که زبانم ز کودکی
موم ِ عسل چگونه زبان مرا گرفت؟

چون کندوی عسل بدنم رخنه‌رخنه است
این نیش‌های نیزه توان مرا گرفت

پر شد ز خاک سُمّ ِ فرس چشم ِ زخم من
ریگ روان, همه جریان مرا گرفت

شاعر:محمد سهرابی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا