شعر شهادت حضرت عباس (ع)

صدای العطش

تا میانِ نامسلمانان، سخن از آب شد
وقتِ مرهم روی زخمِ بسته ی اعراب شد

کینه های کهنه ای در سینه ها سَر باز کرد
کربلا جبرانِ بدر و خیبر و احزاب شد

شیرمردی که نگاهش غُرِّشِ شمشیر بود
از صدای العطش در خیمه ها بی تاب شد

مَشک بر دوش وعلم بر دست، چشمانش فرات
در دلِ تاریخ، این تصویرِ زیبا قاب شد

رفت، تا با دستِ پُر آید بسوی خیمه ها
وای از تیری که سمتِ مشکِ او پرتاب شد

در میانِ خنده های نابردار دشمنان…
دشت غرقِ ناله های یا اخا دریاب شد

کربلا هرگز نشانی از فراوانی نداشت
یار کم،همراز کم بود آب هم نایاب شد

دین فروشان دیر فهمیدند، در راهِ حسین
هرکه چون عباس آمد ، بی گمان ارباب شد

گرچه بی دست و عَلَم افتاد بر آغوشِ خاک
بعد از او سقّا شدن ،بینِ جوانان باب شد

با خروشِ کُلُّنا عباسِ زائرهای صحن…
زیرِ پایِ ساقیِ لب تشنگان ،سرداب شد

 ندا نوروزی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا