شعر اربعین

از تماس تازیانه

از تماس تازیانه هر تنی آزرده بود

صحنه را عباس اگر می دید بی شک مرده بود

تا غروبِ روز عاشورا خدا خود شاهد است

عمه ی سادات را کوچک کسی نشمرده بود

از همان ساعت که سقا رفت سمت علقمه

حالِ زینب مثل زن های برادر مُرده بود

خواست در آغوش ِ خود گیرد حسینش را نشد

بس که تیر و نیزه بر جسم حسینش خورده بود

فکر می کردند نفرین کرده در حالی که او

دست هایش را برای شکر بالا برده بود

کاظم بهمنی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

یک دیدگاه

  1. سلام

    خوبی؟

    با یک روایت مصور و خاطره انگیز به روزم

    منتظر حضورت هستم

    نظراتت رو هم فراموش نکن

    ممنون.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا