هیئت بلاخیز است
تیغ غم ارباب ما بسیار خون ریز است
در روضه پژمردیم
این گریه بارانی شدن در فصل پاییز است
شعر هیئت
یازده ماه از خدا این روزها را خواستم
دیدۀ تر خواستم حال بکا را خواستم
اذن دق الباب این خانه برای ما بس است
استجابت پیشکش فیض دعا را خواستم
قبل از شروع خلقت تابیده آفتابش..
لب تشنه ای که عمریست دلها شده کبابش
گفتیم السلام و فورا علیکم آمد
جانم به این سلام و جانم به این جوابش
باز تصویر تو مدّ نظرم افتاده
خوش به حالم که به هیئت گذرم افتاده
اینقَدَر “شور” حسین بن علی “شیرین” است
هوس “پیرغلامی” به سرم افتاده
وقت عاشق شدنم عقل سرم را ببرید
میل پروازم اگر بود , پرم را ببرید
آمده پشت در خیمه که جان بستاند
مرکب و تیغ چه سود است سرم را ببرید
بس که از مهرت جنون در کار مجنون ریخته
کاسه کاسه از دو چشمش خون به هامون ریخته
هر کجا روید نهالی برگ و بارش حیدری است
بذر مهرت را خدا در جان گردون ریخته
دلاورمرد می خواهد از این باده نیوشیدن
سپر را روبروی تیغ ابرویش نپوشیدن
بسان شیر شرزه بر صفوف خصم جوشیدن
که دارد زهره ی آنکه جگر از عبدود گیرد
قلبی که در هوای تو گشته است بیقرار
با پای دل رسیده به خلوت سرای یار
جایی ندیده بهتر از این روی خود زمین
جایی ندیده بهتر از این روز و روزگار
ای که جز خانه تو خلوت ما نیست که نیست
هر چه گشتیم دراین میکده جا نیست که نیست
من که جز نام تو نامی نشنیدم بی شک
جز صدای تو در این دهر صدا نیست که نیست
تا علی هست با نسب تر نیست
صحبت از جانشین دیگر نیست
هیچ کس با علی برابر نیست
مرد میدان سخت خیبر نیست
دلها اگر که بال برایِ تو میزنند
هر شب سری به سمتِ سرای تو میزنند
جبریل میشوند تمامِ کبوتران
وقتی که بال و پَر به هوای تو میزنند
عمریست گفتهایم به عشق تو یا علی:
«یا مُظهِرَ اَلعَجائِبَ یا مُرتَضی عَلی»
دست مرا بگیر که از پا فتادهام
تا کی کنم به بحر بلایا شنا, علی!؟