شعر شهادت حضرت علی اصغر (ع)

آرام گیر کودک من

از شوق یاری ام دل از دست داده ای

تا آفتاب عصر خودت را کشانده ای

شرمنده ام …فرات پر آب است و تو عزیز

مانند ماهیان به تلظی فتاده ای 

گویی تمام لشکریان مات و خفته اند

نامردها دوباره چه چیزی نهفته اند؟

جان دادنیست اینکه در آغوش من علی

جان تو را به تیر سه شعبه گرفته اند 

تیر و کمان حرمله و جسم اصغرم

تاخورده گردن تو چرا در برابرم؟!!

حالا من و شگفتی این ماتم عظیم

پرپر مزن مقابل من… ای کبوترم! 

خون از گل قشنگ رخت پاک میکنم

غسلت به خون چشم و دل چاک میکنم

جان میدهم به همره هر ضربه ی غلاف

وقتی که جسم کوچک تو خاک میکنم 

در این زمین که فعل بعیدی شد است آب

آرام گیر کودک من…اصغرم… بخواب

خواب شهادتست علی جان مبارک است

من ماندم و غم تو و ضجه ی رباب…! 

بر روی نی عجب سر دردانه دیدنیست

نقاشی گلوی تو بابا کشیدنیست

این جوجه را طراوت یک قطره آب…بس

آخر که گفته که سر جوجه بریدنیست؟!!!

 نیما نجاری

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا