شعر شهادت امام باقر (ع)

یادم نمیرود

یادم نمیرود که در آن عصرِ پر غبار
آمد بسوی خیمه ی ما اسب بی سوار

دیدم که عمه های حزینم به سوز و آه
اطرافِ ذوالجناح گرفتند، ناله دار

اما چه ذوالجناح، که با زینِ واژه گون
چون ابر میگریست در آن بِین، زار زار

میخواست پشتِ خیمه رود، جان دهد، ز داغ
اما چو دید پرسشِ طفلانِ بی قرار

ناچار بازگشت به گودالِ قتلگاه
پس در پی اَش زنان و عزیزان، نقابدار

ای وایِ من، خدا نکند قسمتِ کسی
دیدیم آنچه را که ندیده ست روزگار

از روی تلِ زینبه، پیشِ دیده بود…
تا انتهای حفره ی گودال، تارِ تار

شمشیر و نیزه بود که میخورد بر حسین
بارانِ تیر و سنگ، ز هر سویِ کارزار

والشمرُ جالسُن، چه بگویم که پیشِ ما
بر نیزه راسِ جدِّ غریبم شد آشکار

آنشب چها گذشت،،،بماند برای بعد
تازه به روز بعد، شد اسلام داغدار

دشمن که عمه های مرا در طناب بست
بدجور مادرم به جنان گشت اشکبار

عمداً عبور داد، حرم را ز کشته ها
تا اشکِ تازه گیرد از این جمعِ سوگوار

مردانمان که کشته و بی سر، روی زمین
زنهایمان، اسیرِ سپاهی تباهکار

تا آن زمان، حرم به اسیری نرفته بود
آل علی، به ناقه ی عریان، حجاب دار

باور کنید عمه ام از کربلا به بعد
تا شام و کوفه، پیر شد از غصه، شرمسار

در شهرِ شام بود، که بابای من ز شرم
میگفت: کاش زنده نبودم در این دیار

یادم نمیرود که به بزم حرامیان
عمه گریست، از طمعِ چشمِ نابکار

با اینهمه غریبی و تحقیر و داغ و درد
دشمن شکست خورد و حرم شد پر افتخار

با خطبه های پر ز طنینَش قیام کرد
پیروز شد صبوری عمه، شکوه بار

تنها وصیتم به شما حفظ روضه هاست
تا آن زمان که میرسد از راه تک سوار

محمود ژولیده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا