شعر شهادت حضرت زهرا (س)
آه جانسوز یتیمان
بیت معمور ولایت را أجل ویرانه کرد
آنچه را با خانه، صد چندان به صاحبخانه کرد
شمع روی روشن زهرا چو آن شب شد خموش
زهره ساز و نغمه ی ماتم در آن کاشانه کرد
آه جانسوز یتیمان اندر آن ماتم سرا
کرد آشوبی که عقل محض را دیوانه کرد
داغ بانو کرد عمری با دل آن شهریار
آنچه شمع انجمن یکباره با پروانه کرد
شاه با آن پر دلی، دل از دو گیتی برگرفت
خانه را کآنشب تهی زان گوهر یکدانه کرد
بارها کردی تمنّای فراق جسم و جان
چون که یاد از روزگار وصل آن جانانه کرد
سر به زانوی غم و با غصّه ی بانو قرین
عزلت از هر آشنائی بود و هر بیگانه کرد
شاهد هستی چو از پیمانه ی غم نیست شد
باده نوشان را خراب از جلوه ی مستانه کرد
ساقی بزم حقیقت گوئیا از خمّ غم
هر چه در خمخانه بودی اندر آن پیمانه کرد
«مفتقر» را شوری از اندیشه بیرون در سر است
هر دم او را از غم بانو نوائی دیگر است
غروی اصفهانی