هر لحظه در سکوت غمت داد می زند
بغضی که از فراق تو فریاد می زند
اینکه تو نیستی و به ما طعنه می زنند
بر آتش نبودن تو باد می زند
وقتی که صید دائمی چشم توست, دل
کی دست رد به سینه صیاد می زند
قلبم اگر که با تو نباشد نمی تپد
نبضم دمی که از تو کنم یاد می زند
دیریست خنده نیست به رخسار پر غمت
چشم تو حرف از دل ناشاد می زند
امشب نگاه ابری تو با زبان اشک
حرف از عزای حضرت سجاد می زند
سی سال آزگار به هر جا نشسته است
حرف از غمی که بر دلش افتاد می زند
با یاد شام و بزم شراب اشک ریزد و
با یاد جسم غرق به خون داد می زند
محمد علی بیابانی