به لطف حضرت حق
به لطف حضرت حق حس معنوی دارم
به شوق خواندنمرثیه مثنوی دارم
شب شهادت و من یاد کاظمین کردم
و اشک مادرسادات را در آوردم
دلا بسوز که معصومه زار و محزون است
دلا بسوز امام زمان دلش خون است
دلا بسوز که در سینه غم شرربار است
دلا بسوز امام رئوف عزادار است
دلا بسوز به سوز دل امام رضا
به روضه ای که شده قاتل امام رضا
یکی دو جرعه غزل مرثیه بنوشید و
به دخترش همگی تسلیت بگویید و
چه خوب تک تک تان اهل فیض و بارانید
به نام نام یآقا به روضه مهمانید
تمام غربت عالم به او حواله شده
اسیر خسته یکنج سیاهچاله شده
بنای دشمن اوظلم و جور و بیداد است
سیاه چاله نگوقتلگاه بغداد است
به ناله محبس خود را اگر حرم کرده
ز فرط گریه دوچشم ترش ورم کرده
نه بود دختراو تا شود هوادارش
نه بود لقمه ینانی برای افطارش
در آسمان نگاهش شراره حد میزد
دم غروب کثیفی به او لگد میزد
بلند میشد واز نو دوباره می افتاد
سرش به شانه یزخمش هماره می افتاد
نگو چرا که قیامش فقط قعود شده
تمام دور و برگردنش کبود شده
نگو چرا ز لبش خون لخته می ریزد
نگو چرا دو سه روز است برنمیخیزد
نگو چرا بدنش اینقدر ضعیف شده
نگو دگر ز چه رو لاغر و نحیف شده
نگو چرا که زاو جان نیمه جانی هست
نگو چرا که فقط پوست و استخوانی هست
ز روی کینه جراحات او نمک خورده
شبیه مادر خود فاطمه کتک خورده
شبیه مادر خود فاطمه پرش زخم است
شبیه مادر خود فاطمه سرش زخم است
شبیه مادر خود از زمانه دلگیر است
شبیه مادر خود از نفس زدن سیر است
خدا کند زا سارت رها شود آخر
شبیه فاطمه حاجت روا شود آخر
خدا کند زن بدکاره توبه ای بکند
به یک اشاره یاو باحیا شود آخر
خدا کند که نگهبان بد دهان امشب
به پاس حرمت او بی صدا شود آخر
ملامتی نکنیدمکه رسم مداح است
گریز روضه ی او کربلا شود آخر
اگر چه غصه ی تبعید از وطن دارد
به روی شانه یخود کوهی از محن دارد
اگرچه زیر غل جامعه فتاد از پا
ولی چه خوب که آرایش بدن دارد
چه خوب شد که همان تکه تخت چوبی بود
چه خوب شد که نهایت سری به تن دارد
چه خوب آخرکاری تنش نشد عریان
یکی دو تا کهنه چندین عدد کفن دارد
حسین و کرببلاو کفن به یاد آمد
غروب و غارت یک پیرهن به یاد آمد
علیرضا خاکساری
عالی مایل به لینکی سربزن