شعر تخريب بقيع

تو بیکرانه ای

تو بیکرانه ای و داغ بیکرانه دیده‌ای
عجیب بی وفایی از اهل زمانه دیده‌ای

فقط نه اینکه دیده‌ای کبود،رنگ یاس را
تو خون تازه لحظه‌ی دفن شبانه دیده ای

تو روی بازوی امانت خدا و مصطفی
رَدّ غلاف تیغ و جای تازیانه دیده‌ای

تو سالهای‌ سال شب‌ به‌ شب سر مزار او
اشک امام بی کَس مرا روانه دیده‌ای

حریم حُرمتی ولی شبیه بیت فاطمه
زیاد از آن هجومهای وحشیانه دیده‌‌ای

وقت وداع از مدینه زینب و حسین را
فتاده روی خاک قبر بی‌نشانه دیده‌ای

چه‌قدر مهدی آمده سر مزار چار امام؟
چقدر بزم روضه‌های مخفیانه دیده‌ای؟

به‌لُطف اُمِّ‌بی‌بَنین تو‌ ای فراتر از زمین
چه‌قدر مجلس عزای مادرانه دیده‌ای !!!

سخن تمام شد ولی غم تو ناتمام ماند
که بیکرانه ای و داغ بیکرانه دیده‌ای…

محمد قاسمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا