رخصت گرفت بادصبا از امام ما
تا که به محضرش برساند سلام ما
سائل سلام داد و کریمی علیک گفت
سلطان اشاره کرد نوشتند نام ما
«هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما»
ما بی نگاه حضرتش آدم نمیشویم
ناپخته است بی کرمش خشت خام ما
زائر شدیم و زائرمان جبرییل شد
در بارگاه اوست چنین بارِعام ما
میخانه است بارگه ثامنالحجج
در هر رواق پر شده از نور, جام ما
رو به ضریح پیش خودم فکر می کنم
دست که ریخت شهد محبت به کام ما
نقاره… باز پنجره فولاد شد شلوغ
طفلی گرفته است شفا از امام ما
آقا سه جا به زائر خود لطف می کند
ختم کلام, می شود آتش حرام ما
امیر عظیمی