دیگر عالم سیاه و تاریک است
شده نور خدا دگر خاموش
تو هم ای آفتاب عالم تاب
در فراق علی سیاه بپوش
مرتضی میرود ولیکن حیف
خار در چشم و استخوان به گلوست
مرگ زهرا و ماجرای فدک
به پیمبر قسم که قاتل اوست
ای یتیمان شهر کوفه دگر
کیسه بر دوش عشق مولا رفت
نه یتیمان کوفه بی پدر گشتند
پدر مهربان دنیا رفت
لعن و نفرین بر این جماعت پست
مردم دین فروش و درمانده
فرق حق شد دوتا همه گفتند
مگر آقا نماز میخوانده
مردم کوفه یادتان باشد
یادِ آن روز , روز ِ پُر باران
همه ی شهر با علی گفتید
میکنیم این محبتت جبران
تا حسین ِ علی به کوفه رسید
همه ی شهر عهد بشکستند
یا علی در ازای آن همه لطف
آب بر روی کاروان بستند
آن یتیمی که دست رحمت تو
بر سرش بود مثل دست پدر
وای من از چه روست میریزند
بر سر ِ زینبِ تو خاکستر
تا که ناموس حق به کوفه رسید
دور محمل به روی نی سرها
از تماشای مردم بی دین
گره زد دخترت به معجرها
شاعر: ؟؟؟