دستان باد موی تو را شانه می کند
دستان باد موی تو را شانه می کند
خون بر دل پیاله و پیمانه می کند
از داغ جانگداز جبین شکسته ات
زخمی عمیق بر جگرم خانه می کند
بیرون کشید خنجر و برسینه ات نشست
آخر چرا ز فاطمه پروا نمی کند
رگهای حنجر تو به گودال گوییا
با دوست, گفتگوی صمیمانه می کند
ذبحت عظیم بود و زبان مرا برید
حالا ببین چه با دلِ دردانه می کند
تو نیستی و باد خزانی چه حمله ای
بر ساقه ی شقایق و ریحانه می کند
از آتش خیام حرم دشت روشن است
این شعله ها چه با گل و پروانه می کند
باور نمی کنم به خدا باغ لاله را
دست عدو شبیه به ویرانه می کند
نوکر برای جان نسپردن به روضه ها
جایی میان ناحیه پیدا نمی کند
زینب که گیسویش ز مصیبت سفید شد
گیسوی دختران تورا شانه می کند
حالا که نام دخت علی بر لبم نشست
غم های عالمی به دلم خانه می کند
هر روز و هر کجا که به بن بست می رسم
دل را نصیب رزق کریمانه می کند
باران چه با زمین عطشناک کرده است
عشق حسین با من دیوانه می کند
شاعر:هادی ملک پور