دلم گرفته
باز مادر دلم گرفته، مرا
حال داری دوباره ناز کنی؟
میتوانی فقط بخاطر من
چشم خود را دوباره بازکنی؟
من و زینب تو را دعا کردیم
تا که برخیزی از دل بستر
کاسه آورده ام کنار لبت
بازهم آب میخوری مادر؟
بارها دیده ام که غش کردی
تا صدای بلال پیچیده
دوسه ماهی که بستری شده ای
در سرم یک سئوال پیچیده
که چرا فضه را صدا کردی
رفتی ازهوش پیش چشم پدر
نیست گهواره ای که بابا ساخت
راستی از برادرم چه خبر؟
درد داری همیشه بیداری
دستمال سرت چرا خونی ست
چه شده لنگه گوشواره ی تو
گوشه ی معجرت چرا خونی ست
دوقدم میروی و دستم را
باز درطول راه میگیری
سرِ چشمت چه آمده که مرا
با حسن اشتباه میگیری
مجتبی قهر کرده با قنفذ
چیزی از کار او نمیگوید
توی کوچه چه اتفاق افتاد؟
هرچه گفتم بگو،نمیگوید
باز با ما بیا سر سفره
تا به من لقمه لقمه نان بدهی
میتوانی دوباره مثل قدیم
بازویت را کمی تکان بدهی؟
کاش مادر نیاید آنجاکه
ازشفای تو نا امید شوم
سرسجاده ات دعا کن تا
بعد جان دادنت شهید شوم
عالیه رجبی