شعر شهادت حضرت زينب (س)

روزگار اسیری

روزگاراسیری زینب

مثلشبهای شام تاریک است

کوچهپس کوچه های اینجا هم

مثلشهر مدینه باریک است 

مردمانشبه جای دسته ی گل

تازیانهبه دست می گیرند

تانمک روی زخم ما بزنند

پیشما کف زدند و رقصیدند

 

توخودت خوب واقفی که چرا

صورتخواهر تو رنگین است

مثلنامرد کوچه های فدک

دستمردان شام سنگین است

 

آنکهبر پهلویت لگد زده بود

چندباری به من لگد زده است

زیرآن ضربه ها بگو آیا

استخوانهای پهلویت نشکست؟

 

دخترترا ببین شکسته شده

رنگبرف است موی دخترکت

مثلایّام آخر مادر

سونمانده به چشم شاپرکت

 

ایبرادر چقدر بر نوک نی

سنگاز دست کوفیان خوردی

شرمسارممیان بزم شراب

ایستادمتو خیزران خوردی

وحیدمحمدی

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

‫۴ دیدگاه ها

  1. سلام عزیزم نازنین هستم
    از تهران هستم و ۲۱ سال دارم
    از وبلاک دیدن کردم جالب بود
    دوست دارم بیشتر به هم سر بزنیم
    اگه شما هم افتخار می دید
    به وبلاک منم سر بزنید

  2. سکان زمین و آسمان است علی
    سلطان همه جهانیان است علی
    آرامش شیعیان عا لم مهدی است
    آرامش صاحب الزمان است علی

    آن شیر دلاور که زبهر طمع نفس
    در خوان جهان پنجه نیالود، علی بود
    شاهی که وصی بود و ولی بود، علی بود
    سلطان سخا و کرم و جود، علی بود
    سلام شما با افتخار لینک شدید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا