ناز معشوق مرا هرکه اگر کم بکشد
میکشم ناز مگر ناز مرا هم بکشد
انچه سگ مى کشد از سنگ ملامت به گذر
مطمئنم نتواند بنى ادم بکشد
آن قدر ریخته ام باده به سنگ لحدم
که تعجب نکنم گر کفنم نم بکشد
از مقامات سیاهى عبایش با من
چیزکى گفت و بعید است سوادم بکشد
سر بازار خرید و سپس ازادم کرد
شاه نگذاشت دگر کار به درهم بکشد
او کشیده ست مرا پاى ضریحش, چون باد
که خسى را وسط معرکه نم نم بکشد
بوى سیب از کفنم مى شنود معصیتم
پاى من را نتواند به جهنم بکشد
کار این بنده خود را رمضان یکسره کن
که بعید است دگر تا به محرم بکشد
پیمان طالبى