شعر روضه حضرت ام کلثوم (س)
بیگانه نیستم , ولی بی لیاقتم
در نوکری به محضرتان کم سعادتم
انقدر معرفت ز وجودِ شما کم است
بعضاً نوشته اند که وجودِ تو مبهم است
تو بی کران ترین نفسِ خواهرت شدی
در شام و کوفه یار و کَسِ خواهرت شدی
تو پا به پای زینب و یک کاروانِ عشق
غربت کشیده ای دمِ دروازه ی دمشق
در کربلا مقابلِ چشمانِ مضطرت
پاشیده شد ز هم , تن پاک برادرت
رأس بریده دیده ای و نیزه دیده ای
کی از حسین خود , تو دلت را بریده ای
هم کعب نیزه خورده ای از نانجیب ها
هم دیده ای حکایت شیب الخضیب ها
گودال رفته ای و غمش را چشیده ای
تو کمتر از مصیبت زینب ندیده ای
همراهِ فاطمه به سر و سینه میزدی
حرفی ز بی کسیِ خود اما نمیزدی
بانوی کربلا , سر و جانم فدایتان
من را ببخش که کم نوشتم برایتان
اصلا خودِ تو خواسته ای اینچنین شود
تا زینبت یگانه صبورای دین شود
مانندِ مجتبی که خودش را غریب کرد
ذکر حسین را به لبانم مجیب کرد
مانند او که خواست حسینی شود جهان
میخواست کربلا بشود قبله ی زمان
بانو تو هم فدایی ایمان زینبی
محو صدای گرمِ حسین جان زینبی
ای کوثر علی , تو خودت جان عفتی
هم کُفْو زینبی و تو هم کوهِ عصمتی
دستِ مرا بگیر که آماده ام کنی
تا رهسپار دائم این جاده ام کنی
ما را مدافعین حرم آفریده اند
از نوکران خان کرم آفریده اند
لطفت همیشه شامل احوال نوکرت
جایم بده به زیر پرت , جان مادرت
پوریا باقری