شعر روضه حضرن موسی ابن جعفر(ع)
گرچه در اینجا دست و پا, زنجیر هستی
گرچه ز کنج این قفس,رستن محال است
خورشیدی و هرجا که باشی می درخشی
خاموشی نور تو با بستن محال است
سبز است جامه بر تنت یا سرخ رنگ است
بر شاخه هایت رد پایی از کبودی ست
محکم تو را, مانند ریشه بسته زنجیر
از صبح تا شب حالت جسمت عمودی ست
اهل خدا کردی زن رقاصه ای را
از ندبه هایت معجزه جریان گرفته
وقت مناجاتت چه درد دل نمودی
هارونیان گفتند که طوفان گرفته
جا خوش نموده روی گلبرگ تن تو
خط می کشد روی دو کتفت, تازیانه
اما امان از ناسزا, زخم زبانها
خنجر شده, قلب تو را رفته نشانه
شهد رطب جاری ست از کنج لبانت
یا خون سرازیر است بر پیراهن تو
معصومه ات هم نیست تا تشتی بگیرد
پاره جگرها می چکد از دامن تو
پیش تو مه رفته بساطش جمع کرده
بر آسمان شب طلوعی تازه کردی
اینگونه تشیع جنازه علتی داشت
بر شب نشینان لطف بی اندازه کردی
زنجیرهای دست و پایت مویه کردند
اشعار غربت در رثای تو سرودند
دیگر نیازی نیست به مرثیه خوان ها
چون قفل دلها را همین غل ها گشودند
قاسم احمدی