شعر مبعث پیامبر (ص)
آیه آیه همه جا عطر جنان میآید
وقتی از حُسن تو صحبت به میان میآید
جبرئیلی که به آیات خدا مانوس است
بشنود مدح تو را با هیجان میآید
میرسی مثل مسیحا و به جسم کعبه
با نفسهای الهی تو جان میآید
بسکه در هر نفست جاذبهٔ توحیدیست
ریگ هم در کف دستت به زبان میآید
هر چه بت بود به صورت روی خاک افتادهست
قبلهٔ عزت و ایمان به جهان میآید
نور توحیدی تو در همه جا پیچیدهست
از فراسوی جهان عطر اذان میآید
عرش معراج سماوات شده محرابت
ملکوتیست در این جلوهٔ عالمتابت
خاک از برکت تو مسجد رحمانی شد
نور توحید به قلب بشر ارزانی شد
خواست حق, جلوه کند روشنی توحیدش
قلب پر مهر تو از روز ازل بانی شد
ذکر لبهای تو سرلوحهٔ تسبیحات است
عرش با نور نگاه تو چراغانی شد
سیرهات نور, روایات و صفاتت همه نور
نورت آئینهٔ آئین مسلمانی شد
به سراپردهٔ اعجاز و بقا ره یابد
هر که در مذهب دلدادگیات فانی شد
خواستم در خور حسن تو کلامی گویم
شعر من عاقبتش حسرت و حیرانی شد
ای که مبهوت تو و وصف خطی از حسنت
عقل صد مولوی و حافظ و خاقانی شد
«در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد»
جنتی از همهٔ عرش فراتر داری
تو که در گلشن خود سورهٔ کوثر داری
دیدن فاطمهات دیدن وجه الله است
چه نیازیست که تا عرش قدم بر داری
جذبهٔ چشم تو تسخیر کند عالم را
در قد و قامت خود جلوهٔ محشر داری
عالم از هیبت تو, شوکت تو لبریز است
اسداللهی چون حضرت حیدر داری
حسنیناند روی دوش تو همچون خورشید
جلوهٔ نورٌ علی نور, مکرر داری
اهل بیت تو همه فاتح دلها هستند
روشنیبخش جهان, قبلهٔ دنیا هستند
ای که در هر دو سرا صبح سعادت با توست
رحمت عالمی و نور هدایت با توست
چشم امید همه خلق و شکوه کرمت
پدر امتی و اذن شفاعت با توست
با تو بودن که فقط صِرف مسلمانی نیست
آنکه دارد به دلش نور ولایت, با توست
بی ولای علی این طایفه سرگردانند
دشمنی با وصیات, عین عداوت با توست
باید از باب ولای علی آید هر کس
در هوای تو و در حسرت جنت با توست
سالیانیست دلم شوق زیارت دارد
یک نگاه تو مرا بس, که اجابت با توست
کاش میشد سحری طوف مدینه آنگاه
نجف و کربوبلا و حرم ثارالله
یوسف رحیمی