ای زلف تو هم هندسه هم شخص مهندس
تاریخ بنا از مژه فرمود مؤسس
ما جز الف قامت تو هیچ نگفتیم
شد دال در این مساله بالای مدرس
زآن سو مگر از لطف, تو بابی بگشایی
صد دست مرا هست ولیکن همه نارس
از بندر صورت به سر زلف تو راهیست
شاید که در آن شب بدمد صبح بنارس
با ماست یکی حلقه که در آن خللی نیست
زلفت ندهد راه به ابلیس موسوس
با ما سخن از مکتب معقول مگویید
اطفال ملولند ز تشویش مدارس
صد مرتبه مردیم و نگشتیم ز اموات
صد موعظه گفتیم و نرفتیم به مجلس
ترتیب دگر یافت چو مسکین, خود شاه است
عباس شود در صف این مرتبه عابس
معنی به تو دارد نظر ای موعظه محض
معذور بدارش چو کند سیر مجالس
محمد سهرابی