عزیزم
دستای منو بابات بالا که برد صبح غدیر
اومد از همون روزا بی ادبی دستمو بست
تا بسوزونه دل منو تو کوچه پیش من
با غلاف شمشیرش دست تو رو زد و شکست
سپرم سهم تو شد تو هم سپر برا منی
دو سه ماهه آرزومه که ببینمت ولی
من تموم زندگیم برا تو بوده فاطمه
چه جوری دلت میاد که رو بگیری از علی
آب و جارو کرده فضّه خونه رو پاشو ببین
داره میشوره بازم لباستو کنیز تو
دو سه ماهه بستری خونه ی منی ولی
تو همین دو ماهه بچه هات شدن مریض تو
خودشون دیدن از آسمونا سیلی زدنت
که میشن مرحم اشکای حسن ملائکه
یه کم از خودت بگو برای عرشیا بذار
تا صداتو بشنون آروم بشن ملائکه
سپر جون منی با پسرت که غیر تو
تا حالا پشت در خونه نخورده پا به زن
من صداتو میشنوم پشت در خونه بیا
یه کمی به جای فضّه علیو صدا بزن
چند تا نامحرم بی حیا تو خونم اومدن
ندیدن انگاری ذوالفقار تو نیاممو
من عبام روی تن تو بود و این جماعتم
دور گردنم پیچیدن کشیدن عمامو
نفست سوخته با آتیش در خونه دیگه
با صدای سوختت اینجوری منو صدا نکن
بار شیشتو زدن شکستن و تو کوچه ها
دیگه این شیشه شکسته هارو جابجا نکن
اینجوری که برای دستای بستم میسوزی
میدونم محاله از غربت من دق نکنی
ندیدم تو خونه با خاطره های سوختنت
سر قبر محسنت نشینی هق هق نکنی
داره تابوت تو شوق تورو ای پناه من
نرو که خونه ی من نداره دیگه بی تو نور
پسر تو خیلی سوخته واسه تو تو هم بیا
بذار اشکای خودت رو برای کنج تنور
علی رضوانی