تو شدی محو من و آنچه خودت میدانی
من شدم عاشق این حال تو در مهمانی
اشتیاق تو به رفتن همه را حیران کرد
همه گریان و تو برعکس همه خندانی
سنگ ها نقل عروسی تو شد در میدان
باز شمشیر در این معرکه می چرخانی
آه از این غم که عروسی به عزا شد تبدیل
دیده ها هست دم خیمه همه بارانی
تازه داماد چرا زلف تو پر خون شده است
چه عروسی عجیبی چه حنا بندانی
ماه من ماه عسل رفتن تو کشت مرا
من فقط مانده ام و این تن و سرگردان
پاشو قاسم که عروس ات به اسارت نرود
پاشو قاسم که هوا بی تو شود طوفانی
باید از سینه بلندت کنم از روی زمین
گفته بودی همه جا در بغلم می مانی
محسن صرامی