شعر مصائب اسارت شام
تو روی نی و من از تو چقدر فاصله دارم
تو روی نی و من از تو چقدر فاصله دارم
و از خودم به خدا چون نمرده ام گله دارم
به جرم اینکه یتیمم مرا به بند کشیدند
و جان به لب شدم ازبسکه زخم سلسله دارم
از اینکه گم شدم آن شب چه حرفها که شنیدم
چه خاطرات بدی از مسیر قافله دارم
برای سعی صفای سرت و مروه جانم
تو فکر میکنی آیا توان هروله دارم؟
چه شد که رفتی و دیگر سراغ من نگرفتی؟
دلم گرفته مگر من چقدر حوصله دارم؟
به روی خار دویدن کجا و نیزه نشینی
مرا ببخش که گفتم به پایم آبله دارم
مصطفی متولی
اونا که دنیا رو به بازی میگیرن/اونا که تو جام محبت اسیرن/اونا که زیر بار ذلت نمیرن
آخر یه روز شهید میشن/آخر یه روز شهید میشن
شهدا تو کویر دلا بارونن/کلید قفل هر زندونن/یخ دلامون رو می شکونن
یا علی میگیم با شهدا/تا خدا میریم با شهدا/یاحسین میگیم با شهدا/کربلا میریم با شهدا
(قطره ای از بحر ادب حاج محمود کریمی-محرم90)
با عرض سلام ادب احترام وبا آرزوي قبولي طاعات !
به روزم با سه رباعي …
و چشم انتظارم نقد زيبايتان را …
هميشه موفق باشيد و شاعر !
ريخته سرخ غروب
جابجا بر سر سنگ.
كوه خاموش است.
مي خروشد رود.
مانده در دامن دشت
خرمني رنگ كبود.
سايه آميخته با سايه.
سنگ با سنگ گرفته پيوند.
روز فرسوده به ره مي گذرد.
جلوه گر آمده در چشمانش
نقش اندوه پي يك لبخند.
جغد بر كنگره ها مي خواند.
لاشخورها، سنگين،
از هوا، تك تك ، آيند فرود:
لاشه اي مانده به دشت
كنده منقار ز جا چشمانش،
زير پيشاني او
مانده دو گود كبود.
تيرگي مي آيد.
دشت مي گيرد آرام.
قصه رنگي روز
مي رود رو به تمام.
شاخه ها پژمرده است.
سنگ ها افسرده است.
رود مي نالد.
جغد مي خواند.
غم بياويخته با رنگ غروب.
مي تراود ز لبم قصه سرد:
دلم افسرده در اين تنگ غروب.
سهراب سپهري