شعر مصائب اسارت كوفه

امان از کوفه

زینب و کوچه و بازار ، امان از کوفه
بین جمعیت و انظار ، امان از کوفه

حجة بن الحسن آقا دمِ دروازه ببین
عمه ات گشت گرفتار ، امان از کوفه

حرمله گشته عنان گیر و نگهبان خولی
شمر هم قافله سالار ، امان از کوفه

سنگهایی که ز گودال زیاد آمده بود
خورد او از در و دیوار ، امان از کوفه

آبروریزی این شهر کم از شام نبود
کم ندید از همه آزار ، امان از کوفه

آبرو داشت در این شهر به این روز افتاد
دختر حیدر کرار ، امان از کوفه

نشنود کاش پیمبر ، صدقه میدادند
همه بر عترت اطهار ، امان از کوفه

وسط خطبه او همهمه در شهر افتاد
دید بر نیزه سرِ یار ، امان از کوفه

چه سری خونی و خاکستری و خاک آلود
وای از لحظه دیدار ، امان از کوفه

تا رسید امّ حبیبه زخجالت شد آب
هیچ عزیزی نشود خار ، امان از کوفه

زینبِ پرده نشین حبس نشین شد آخر
داد از کوفیِ بی عار ، امان از کوفه

سختی حبس به دیده نشدن می‌ارزید
سخت تر مجلس اغیار ، امان از کوفه

وامصیبت ، (دَخَلَت زینب علی اِبنِ زیاد)
پس کجا بود علمدار ، امان از کوفه

طعنه ها بود که بر اشک دو عینش میزد
با عصا بر لب و دندان حسینش میزد

 عبدالحسین میرزایی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا