قدرش شده سربسته بر اسرار ، حتی
آنکس که پوشیده شد از دیدار حتی
احمد ، بهشت خویش را می دید ، زهرا
بی بوسه از او رد نشد یکبار حتی
فضه به چشم خویشتن می دید نه سال
دورش بگردد کعبهٔ سیار حتی
از بس که گل بودند در مهمان نوازی
آن خانه دربش باز شد برخار حتی
جز آن شبی که درب آنجا را شکستند
تا که نماند بر علی یک یار حتی
آن شب اگر گستاخ ها آتش زدندش
از شرمِ زهرا سرخ شد مسمار حتی
بستر نشین کردند تاج انبیا را
بستر نشین کردند با اقرار حتی
بیمار ما ، خود آرزوی مرگ را داشت
بر حال زارش ، زار زد بیمار حتی
از غربت مولای خود می سوخت زهرا
می سوخت از سردردِ او دستار حتی
از ضربه ایی که روی زهرا را نشان کرد
محشر شکایت می کند دیوار حتی
چادراگر که سوخت ، بهر امتحان بود
ور نه گلستان است با او نار حتی
حامد آقایی